زاهدان را چو بزلف تو از آشفتهٔ شیرازی غزل 456

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

زاهدان را چو بزلف تو سر و کار افتد

1 زاهدان را چو بزلف تو سر و کار افتد کار با سبحه و زنار به پیکار افتد

2 خیز و در کوی مغانش بده ای شیخ بمی چند سجاده و تسبیح تو بی کار افتد

3 جز ملامت ثمری ایدل شیدا نبری سرو کار تو چو با مردم هوشیار افتد

4 گرچه زنار بود حلقه آن زلف نژند کاش بر حلق من آن حلقه زنار افتد

5 شاهدم رقص کنان جلوه کند چون در بزم زاهدان را همگی کیک بشلوار افتد

6 نیست ممکن که دگر باز برویت بیند نظر هر که برخسار تو یک بار افتد

7 منع چشمت نتوان کرد که خونم نخورند ترک چون مست شود لابد خونخوار افتد

8 قدر آن صدمه که من میخورم از دل دانی گر سر و کار تو یکروز به بیمار افتد

9 از سر کوی خود آشفته چه رانی نرود خار در ساحت گلزار بناچار افتد

10 از غم بی عملی شکوه مکن ای درویش در صف حشر بحیدر چو سر و کار افتد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر