-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زاهدان را چو بزلف تو سر و کار افتد کار با سبحه و زنار به پیکار افتد
2 خیز و در کوی مغانش بده ای شیخ بمی چند سجاده و تسبیح تو بی کار افتد
3 جز ملامت ثمری ایدل شیدا نبری سرو کار تو چو با مردم هوشیار افتد
4 گرچه زنار بود حلقه آن زلف نژند کاش بر حلق من آن حلقه زنار افتد
5 شاهدم رقص کنان جلوه کند چون در بزم زاهدان را همگی کیک بشلوار افتد
6 نیست ممکن که دگر باز برویت بیند نظر هر که برخسار تو یک بار افتد
7 منع چشمت نتوان کرد که خونم نخورند ترک چون مست شود لابد خونخوار افتد
8 قدر آن صدمه که من میخورم از دل دانی گر سر و کار تو یکروز به بیمار افتد
9 از سر کوی خود آشفته چه رانی نرود خار در ساحت گلزار بناچار افتد
10 از غم بی عملی شکوه مکن ای درویش در صف حشر بحیدر چو سر و کار افتد