زابروان تیغِ دوسَر از آشفتهٔ شیرازی غزل 1021

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

زابروان تیغِ دوسَر بر مه و مهر آخته‌ای

1 زابروان تیغِ دوسَر بر مه و مهر آخته‌ای رتبهٔ خود چه توان کرد که نشناخته‌ای

2 هیچکس راه نبرده که کجا منزل تست چون کلیسا و حرم هردو بپرداخته‌ای

3 گفتی ای عقل که با عشق کنم ساز نبرد پنجه ای صعوه به شاهین ز چه انداخته‌ای

4 مطربا راست نوازی ره عشاق بیار اینچنین نغمه از این پرده تو ننواخته‌ای

5 این صف‌آرایی مژگانِ سیه حاجت نیست که به یک غمزه تو کار دو جهان ساخته‌ای

6 دین و دل صبر و خرد رفت به تاراج نظر تا تو ای عشق دو اسبه به سرم تاخته‌ای

7 نوبت سلطنت امروز بزن کز خم زلف پرچم از غالیه بر مهر و مه افراخته‌ای

8 سروناز که در این باغ شده جلوه‌گهت که تو را طوق به گردن بود و فاخته‌ای

9 شاید آشفته‌ای که اکسیر مرادت بزنند زان که در بوته اخلاصش بگداخته‌ای

10 کعبهٔ دل ز علی جا چه دهی نقش بتان بازی عشق و چنین نرد دغل باخته‌ای

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر