1 ز ره رسید سعیدای دردمند و فقیر به طوف مرقد اسحاق ابن ادهم شاه
2 اگر ملایکه را کار مشکلی افتد ز روی عجز بیارند رو بر این درگاه
3 شبی به خاطرم الهام شد ز حضرت غیب تو دادخواهی [و] سلطان رسد به داد، بخواه
1 عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست همچو خورشیدش کسی را طاقت نظاره نیست
2 در بهای یک نگاهش دین و دل دارد طمع غیر جان دادن در این راه مفلسان را چاره نیست
1 لب وانشد به ذکر، ز بیم ریا مرا بر سینه بسته دست طلب در دعا مرا
2 تا همچو موج، نقش خودی را زدم بر آب در سینه داده همچو گهر بحر، جا مرا