1 ز همرهان مجازی کناره کن ای دل کمند الفت اغیار پاره کن ای دل
2 چو آفتاب حقیقت برآمد از مطلع از این ستاره وشان رو کناره کن ای دل
3 گرت هواست که صبحت برآید از مشرق ز اشک دامن خود پرستاره کن ای دل
4 ز کشتگان مگرت در نظر بیارد دوست تو خویش بر مژه او قناره کن ای دل
5 طبیت حاذق در شهر بند امکان نیست پی معالجه خویش چاره کن ای دل
6 برو که سبحه زهاد دام تزویر است بیا به عود صلیب استخاره کن ای دل
7 بیفکن از تن خود جامهای عاریتی قبا و کسوت از این نه قواره کن ای دل
8 به جز سرای مغان فتنهزاست قلعه دهر پی تحصن خود فکر باره کن ای دل
9 پیاده گر بودت پای کوته آشفته عزیمت در حیدر سواره کن ای دل
دیدگاهها **