- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز طوف میکده واجب بود سپاس مرا که کرد شوق برهمن خداشناس مرا
2 چنان که سایه ی ابر بهاری از خورشید ز جلوه ی تو پریشان شود حواس مرا
3 مگر ز دست تو ای بوالهوس قدح گیرد هزار مرتبه ضایع شد التماس مرا
4 نمی کنم به گل و لاله دست، پنداری که باغبان به چمن برده بهر پاس مرا
5 مرا به رد و قبول زمانه کاری نیست اگر کسی نشناسد، تو می شناس مرا
6 ز بس به جام شراب است الفتم، چون ماه برد گرفتگی دل، صدای طاس مرا
7 به چشم پاک بنازم، که هر نفس بلبل برد به سیر گلستان به التماس مرا!
8 چنان به سیر چمن بی تکلفانه روم که عندلیب کند باغبان قیاس مرا
9 ازان به کشت امل همچو خوشه می لرزم که موج آب خبر می دهد ز داس مرا
10 به عزم سیر چمن چون روم ز خانه برون؟ که خارهاست به پا از گل پلاس مرا
11 ز بس گزند چو یوسف کشیده ام از چاه چو مار می شود از ریسمان هراس مرا
12 ز بس که جامه دریدم به عشق و رسوایی ز تن کناره کند چون علم لباس مرا
13 چگونه دامن وصل ترا نگه دارم؟ ز کار رفته چو سرپنجه ی حواس مرا
14 سلیم همچو مسیحا روم به سوی فلک چه کار مانده درین دیر بی اساس مرا؟