-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز حد گذشت وز اندازه انتظار ای دوست هَلاک می شوم آخر روا مدار ای دوست
2 ز دیده در قدمِ صورت خیالِ تو دوش هزار دانه ی دُر کردهام نثار ای دوست
3 شبی که بی تو به روز آورم به صد زاری به خون دیده بگریم هزار بار ای دوست
4 دلم که معتکفِ قبله ی سلامت بود شده ست چون سرِ زلفِ تو بی قرار ای دوست
5 مرا مگوی که اسرارِ عشق محکم دار نداشتم دلِ خویش آخر استوار ای دوست
6 دلم ببردی و جان می بری ببر چه شود دریغ نیست چه داری دگر بیار ای دوست
7 مرا ز رویِ تو کآرامِ جانِ ممتحن است ضرورت است جدایی نه اختیار ای دوست
8 فراغت است بحمدالله از وجودِ منت که گشته ای تو به از من هزار بار ای دوست
9 عجب که نام نزاری چنین که مغروری به خاطر تو درآید به روزگار ای دوست