-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز سنبلی که عذارت بر ارغوان انداخت مرا به بیخودی آوازه در جهان انداخت
2 ز شرح زلف تو موئی هنوز نا گفته دلم هزار گره در سر زبان انداخت
3 دهان تو صفتی از ضعیفیم میگفت مرا ز هستی خود نیک در گمان انداخت
4 کمان ابروی پیوسته میکشی تا گوش بدان امید که صیدی کجا توان انداخت
5 ز دلفریبی مویت سخن دراز کشید لب تو نکتهٔ باریک در میان انداخت
6 عجب مدار که در دور روی و ابرویت سپر فکند مه از عجز تا کمان انداخت
7 ز سر عشق هر آنچ از عبید پنهان بود سرشگ جمله در افواه مردمان انداخت