1 ز فیض عشق تو چون حسن دلپذیر شدیم غبار راه تو بودیم، ازان عبیر شدیم
2 به خون خویش علم چرب کرده ایم چو شمع که خود نخست ز خصمان به خود اسیر شدیم
3 چو صبح، برگ خزانی زنیم بر دستار به نوبهار جوانی چنین که پیر شدیم
4 کنون خوش است که خوان سپهر بردارند ز قرض پنجه کش آفتاب، سیر شدیم
5 شود سلیم درشتی ملایمت در عشق حصیر آمده بودیم، چون حریر شدیم