- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز لوح حکمت اندیشان بگو خونین درونان را که صدره شسته طفل اشک من چون مشق یونان را؟
2 غبار از تربتم چون بید مجنون می کشد بالا سرافرازی بود افتادگی، طالع نگونان را
3 چه باید کرد مشت خون خود را؟ مضطرب حالم سرافرازان نمی خواهند پامال زبونان را
4 به بند غیر تا باشد، بود دیوانگی ناقص ز موی سر بود زنجیر پا، کامل جنونان را
5 نکویان را به خون زاهد و عاشق بود دستی شراب مذهب و مشرب، حلال این ذوفنونان را
6 بخار از ارض، با جذب طبیعی بر نمی خیزد چنین کز خاک ره برداشت چرخ سفله دونان را
7 حزین ، از معجز لعل که تعلیم سخن داری؟ خروشت، مهر بر لب می زند جادوفسونان را