- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز سودای رخ و زلفش، غمی دارم شبانروزی مرا صبح وصال او، نمیگردد شبی روزی
2 نسیم صبح پیغامی به خورشیدی رسان از ما که با یاد جمال او، شب ما میکند روزی
3 بجز از سایه سروش، مبادم هیچ سرسبزی! بجز بر خاتم لعلش، مبادم هیچ فیروزی
4 ز مجلس شمع را ساقی، ببر در گوشهای بنشان که امشب ماه خواهد کرد، ما را مجلس افروزی
5 بسوز و گریه چون شمع ار نخواهی گشت در هجران به یکدم میتوان کشتن، مرا چندین چه میسوزی؟
6 اگر زخمی زنی بر من، چنانم بر دل آید خوش که بر گل در سحرگاهان، نسیم باد نوروزی
7 قبای عمر کوتاهست، بر بالای امیدم مگر باز آیی و وصلی، شبی بر دامنم دوزی
8 چه خواهی کرد ای سلمان، به هجران صرف شد عمرت مگر وصلش بدست آری، وزان عمری تو اندوزی