ز شیخ چله نشین دور باش و چله وی از جامی غزل 912

ز شیخ چله نشین دور باش و چله وی

1 ز شیخ چله نشین دور باش و چله وی که هست چله وی سردتر ز چله دی

2 سلوک وادی خون خوار فقر چون آید ز لاشه ای که بود پیش اهل دل لاشی

3 نشان چه می دهد از شاه بارگاه قدم نکرده یک قدم از شاهراه امکان طی

4 خیال بین تو که سودای رهبری دارد ز رهروان طریقت نه پای دیده نه پی

5 مجوی حالت مستان ز بانگ هی هی او که مرغ انس هوا می کند ازان هی هی

6 ز خود نکرده سفر یک دو گام اما هست معارفش یکی از روم و دیگری از ری

7 به شیخ شهر ندارد ارادتی جامی مرید عشوه ساقی ست او و نشئه می

عکس نوشته
کامنت
comment