- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز صبا سنبل او دوش به هم بر میشد وز نسیمش همه آفاق معطر میشد
2 ز سواد شکن زلف به هم بر شدهاش دیدم احوال جهانی که به هم بر میشد
3 ز دل و دیده نمیرفت خیالت که مرا با دل و دیده خیال تو برابر میشد
4 دهن از یاد تو چون غنچه معطر میگشت سینه از مهر تو چون صبح منور میشد
5 آهم از سینه، چو عیسی، به فلک بر میرفت اشکم از دیده، چو قارون به زمین برمیشد
6 بنشستم که فراقت به قلم شرح دهم شرح می دادم و طومار به خون تر میشد
7 به گلم پای فرو رفته، چندانکه زغم میزدم دست به سر پای فروتر میشد
8 روز اول که سر زلف تو را سلمان دید دید کش جان و دل و دیده در آن سر میشد