-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز رخ چون آتش موسی نمودی، سینه سینا کن لبت را چون دم عیسی ست، این دل مرده احیا کن
2 چو نگذاری به عقلم، رهنمون کن شور سودایی ز شهر آواره ام چون می کنی، مجنون صحرا کن
3 فروزان چهره چون شمع آمدی، پروانه ات گردم به بالینم دمی بنشین و جانبازی تماشا کن
4 گره در دیده ام گردید طوفان سرشک از غم عنان گریه را بگذار و سیر موج دریا کن
5 حریف میگساران نیستی خشکی مکن زاهد هماورد دل دریا نیی، ای خس مدارا کن
6 چو مرد دین نیی با نفس کافر برنمی آیی سکندر نیستی اندیشه از نیروی دارا کن
7 حزین از خامه چون مشّاطهٔ حسن ادا گشتی به کف تا شانه داری، عقده از زلف سخن وا کن