-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز خانه ماه به ماه آفتاب من بدر آید من آفتاب ندیدم که ماه ماه برآید
2 قدم کند از بیم پاس غیر توقف به من گهی که ازان غمزه قاصد نظر آید
3 ز ناز داده کمانی به دست غمزه که از وی گزندهتر بود آن تیر که آرمیدهتر آید
4 قلم چو تیر کند در پیام شخص اشارت به جنبش مژه از دود دل به هم خبر آید
5 رسید و در من بی دست و پا فکند تزلزل چو صید بسته که صیاد غافلش به سر آید
6 هزار حرف که از من کند سئوال چه حاصل که من ز نطق برآیم چو او به حرف درآید
7 به اینطرف نگه تیز چند صید نزاری به ناوکی جهد از جا که بر یکی دگر آید
8 دو چشم جادویت آهسته از کمان اشارت زنند تیر که در سنگ خاره کارگر آید
9 فضای دیده پرخون محتشم ز خیالت حدیقهایست که آبش ز چشمه جگر آید