ز صد مرد پنجه گرفته از اسدی توسی گرشاسپ‌نامه 39

اسدی توسی

آثار اسدی توسی

اسدی توسی

ز صد مرد پنجه گرفته شدند

1 ز صد مرد پنجه گرفته شدند دگر کشته و زار و کفته شدند

2 سرندیب شد زین شکن پرخروش ز شیون به هر بر زنی خاست جوش

3 ز خویشانش پور بهو هر که بود ببرد و ز دریا گذر کرد زود

4 ز هر سو چو بر وی جهان تنگ شد به زنهار نزد شه زنگ شد

5 دو میزر بود جامه زنگیان یکی گرد گوش و دگر بر میان

6 ندارند اسپ اندر آن بوم هیچ نه کس داند اندر سواری پسیچ

7 بود سازشان تیغ کین روز جنگ دگر استخوان ماهی و تیر و سنگ

8 چو باشد شهی یا مهی ارجمند نشانند از افراز تختی بلند

9 مر آن تخت را چار تن ساخته پرندش همی بر سر افراخته

10 بود نیز نو مطرفی شاهوار ببسته ز دو سو به چوب استوار

11 نشستنگه ناز دانند و کام بدان بومش اندول خوانند نام

12 کرا شاه خواهد به زنهار خویش نشان باشدش مهر و سربند پیش

13 فروهشته باشد به رخ روی بند نبیندش کس جز مهی ارجمند

14 ز پور بهو چون شنید آگهی فرستاد سربند و مهر شهی

15 همان تخت فرمود تا تاختند همه ره نثارش گهر ساختند

16 چو آمد برش تنگ برخاست زود فراوان بپرسید و گرمی نمود

17 نشاند و نوازیدش و داد جاه همی بود از آنگونه نزدیک شاه

18 مرورا سپهدار و داماد گشت نشست ایمن از اندُه ، آزاد گشت

19 سپاهش هم از زنگیان هر کسی زن آورد و پیوندشان شد بسی

20 چو گرشاسب و مهراج از جای جنگ رسیدند نزد سرندیب تنگ

21 به شهر از مهان هر که بُد سرفراز همه هدیه و نزل کردند ساز

22 به ره پیش مهراج باز آمدند به پوزش همه لابه ساز آمدند

23 که گر شد بهو دشمن شهریار ز ما کس نبد با وی از شهر یار

24 ز بهر تواش بنده بودیم و دوست کنون ما که ایم ار گنه کار اوست

25 به جای گنهکار بر بی گناه چو خشم آوری نیست آیین و راه

26 و گر نزد شه ما گنه کرده ایم سر اینک بَرِ تیغش آورده ایم

27 اگر سر بُرد ور ببخشد رواست پسندیده ایم آنچه او را هواست

28 ز گرشاسب درخواست مهراج شاه که این رای را هم تو بین روی و راه

29 به پاداش کژّی و از راه راست بدین کشور امروز فرمان تراست

30 سپهبد گناهی کجا بودشان ببخشید و از دل ببخشودشان

31 دگر دادشان از هر امّید بهر وز آنجا کشیدند لشکر به شهر

32 بسی یافت مهراج هر گونه چیز ز گنج بهو و آن لشکرش نیز

33 نهان کرده ها بر کشید از مغاک به گرشاسب و ایرانیان داد پاک

عکس نوشته
کامنت
comment