- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز صد مرد پنجه گرفته شدند دگر کشته و زار و کفته شدند
2 سرندیب شد زین شکن پرخروش ز شیون به هر بر زنی خاست جوش
3 ز خویشانش پور بهو هر که بود ببرد و ز دریا گذر کرد زود
4 ز هر سو چو بر وی جهان تنگ شد به زنهار نزد شه زنگ شد
5 دو میزر بود جامه زنگیان یکی گرد گوش و دگر بر میان
6 ندارند اسپ اندر آن بوم هیچ نه کس داند اندر سواری پسیچ
7 بود سازشان تیغ کین روز جنگ دگر استخوان ماهی و تیر و سنگ
8 چو باشد شهی یا مهی ارجمند نشانند از افراز تختی بلند
9 مر آن تخت را چار تن ساخته پرندش همی بر سر افراخته
10 بود نیز نو مطرفی شاهوار ببسته ز دو سو به چوب استوار
11 نشستنگه ناز دانند و کام بدان بومش اندول خوانند نام
12 کرا شاه خواهد به زنهار خویش نشان باشدش مهر و سربند پیش
13 فروهشته باشد به رخ روی بند نبیندش کس جز مهی ارجمند
14 ز پور بهو چون شنید آگهی فرستاد سربند و مهر شهی
15 همان تخت فرمود تا تاختند همه ره نثارش گهر ساختند
16 چو آمد برش تنگ برخاست زود فراوان بپرسید و گرمی نمود
17 نشاند و نوازیدش و داد جاه همی بود از آنگونه نزدیک شاه
18 مرورا سپهدار و داماد گشت نشست ایمن از اندُه ، آزاد گشت
19 سپاهش هم از زنگیان هر کسی زن آورد و پیوندشان شد بسی
20 چو گرشاسب و مهراج از جای جنگ رسیدند نزد سرندیب تنگ
21 به شهر از مهان هر که بُد سرفراز همه هدیه و نزل کردند ساز
22 به ره پیش مهراج باز آمدند به پوزش همه لابه ساز آمدند
23 که گر شد بهو دشمن شهریار ز ما کس نبد با وی از شهر یار
24 ز بهر تواش بنده بودیم و دوست کنون ما که ایم ار گنه کار اوست
25 به جای گنهکار بر بی گناه چو خشم آوری نیست آیین و راه
26 و گر نزد شه ما گنه کرده ایم سر اینک بَرِ تیغش آورده ایم
27 اگر سر بُرد ور ببخشد رواست پسندیده ایم آنچه او را هواست
28 ز گرشاسب درخواست مهراج شاه که این رای را هم تو بین روی و راه
29 به پاداش کژّی و از راه راست بدین کشور امروز فرمان تراست
30 سپهبد گناهی کجا بودشان ببخشید و از دل ببخشودشان
31 دگر دادشان از هر امّید بهر وز آنجا کشیدند لشکر به شهر
32 بسی یافت مهراج هر گونه چیز ز گنج بهو و آن لشکرش نیز
33 نهان کرده ها بر کشید از مغاک به گرشاسب و ایرانیان داد پاک