1 ز مزدقانی باور کنم اگر گوید که من بخانۀ خود می خورم طعام حلال
2 نه آنکه مال حلالست مزدقانی را کدام مال که او دارد و کدام حلال؟
3 ولی ز ممسکی آنگاه نان خویش خورد کز اضطرار مر او را بود حرام حلال
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد
1 هر کرا دل باختیار خودست آرزوهاش در کنار خودست
2 غمگساری ندارد و عجب آنک هم غم یار غمگسار خودست
1 دل بدان دلنواز خواهم داد جان بشمع طراز خواهم داد
2 پس ازین من بدست عشق و هوس مالش حرص و از خواهم داد