ز لعلش کام جستم داد دشنام از جامی غزل 586

ز لعلش کام جستم داد دشنام

1 ز لعلش کام جستم داد دشنام بحمدالله که باری یافتم کام

2 برو ای ماه گردون گوشه ای گیر که آمد ماه من بر گوشه بام

3 چو بر یاد لبت نوشم می لعل لبالب گردد از خون جگر جام

4 همای سدره باشد کمترین صید گهی کز مشک گرد مه نهی دام

5 به رخ ماهی ولی ماه دل افروز به قد سروی ولی سرو گل اندام

6 مگو عشقت زکی بوده ست و تاکی ندارد عشق ما آغاز و انجام

7 سگت را کاش جامی نام بودی که رفتی بر زبانت گه گه این نام

عکس نوشته
کامنت
comment