- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز جفای فلک سفله مسلمانان داد که بسی داغ بدین خسته ی دل ریش نهاد
2 کرد بیداد بسی با من مسکین به غلط ز سر لطف مرا یک نفسی داد نداد
3 گاه شادی دهد و گاه غم آرد باری من بیچاره نگشتم به جهان یک دم شاد
4 ای فلک لطف توهم نیست وزین بیش مریز بر سر و دامن خود خون دل مردم راد
5 که رساند ز من خسته پیامی سوی دوست محرمی نیست مرا در دو جهان غیر از باد
6 تا به گوش تو رساند که چه بر ما گذرد در غمش، تا کند از بند فراقم آزاد
7 من غم دیده ز هجران تو زارم یارا بو که از وصل تو گردم من مسکین دلشاد