ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید از جامی غزل 273

ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید

1 ز سبزه گرد لب جوی خط تازه دمید به تازگی خط آیندگان باغ رسید

2 کشید سبزه به زنگار خورده سوزن خویش به هر دلی که ز دی خارهای غصه خلید

3 ز بس که فیض عطا ریخت بر چمن باران ز بار منت او گردن بنفشه خمید

4 چراست گرد لب غنچه گشته غرقه به خون اگر نه صبح به دندان شبنمش نگزید

5 ز لاله شد همه صحرا پر از پیاله لعل خوشا کسی که می عیش ازان پیاله کشید

6 چو سنگ حادثه بسیار شد ز ژاله به باغ گل از توهم آن در شکاف غنچه خزید

7 چو خون گشاد ز رگ ارغوان به نشتر برق هزار قطره برون آمد و یکی نچکید

8 ز نوک خامه جامی هزار گل بشکفت به سوی او چو نسیم قبول شاه وزید

9 کسی که نکته رنگین ز دفترش ننوشت گلی ز باغ معانی به دست خویش نچید

عکس نوشته
کامنت
comment