1 ز خوبرویان بر من همی گذشت ستم از آن زمان که پدر برد درد بستانم
2 به کام من شد از آن روزگار، تلخی عشق که برد مادر در کام تلخ پستانم
1 «دل آن ترک نه اندر خور سبمبنبر اوست سخن او نه ز جنسلب چونشکر اوست»
2 بینی آن زلف که سیسنبر و سوسن، بر اوست دل من فتنه برآن سوسن و سیسنبر اوست
1 یک مرغ سر به زیر پر اندر کشیده است مرغی دگر نوا به فلک برکشیده است
2 یک مرغ سر به دشنهٔ جلاد داده است یک مرغ از آشیانه خود سرکشیده است
1 فریاد از این جهان و از این دنیا وین رسم ناستوده ی نازببا
2 برباد رفته قاعدهٔ موسی و از یاد رفته توصیهٔ عیسی