1 ز دانای صانع مشو نا امید که گردد مبدل غمت با سرور
2 نبینی که خورشید بعد از کسوف بپوشد رخش دیده ها را ز نور
1 واجب بود از راه نیاز اهل زمن را در خواستن از حق بدعا شیخ حسن را
2 آنسایه یزدان که چو خورشید بیاراست رایش بصفا روی زمین را و زمن را
1 عید نو بر خسرو خسرو نشان فرخنده باد رأی ملک آرای او را شاه انجم بنده باد
2 خسرو جمشید رتبت سایه یزدان حسین کآفتاب قدرش از برج شرف تابنده باد
1 مدتی گردون ز غیرت داشت سرگردان مرا زانک در دانش مزید یافت بر اقران مرا
2 منت ایزد را که باز از ظلمت حرمان چو خضر رهنما شد بخت سوی چشمه حیوان مرا