1 ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس وگرت بر همه آفاق دسترس باشد
2 چو روزگار برآشفت و کردگار گرفت زوال دولت تو در یکی نفس باشد
3 نه کردگار به تدبیر خلق کار کند نه روزگار به فرمان هیچ کس باشد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 روزه رفت و رسید عید فراز عود پیش آر و کار عید بساز
2 رمضان را پدید گشت انجام خیز تا خرمی کنیم آغاز
1 خوشا وقتا که وقت نوبهار است مساعد روز و میمون روزگار است
2 زمین چون لعبت شمشاد زلف است جهان چون کودک عنبر عذار است
1 بستد ز من آن پسته دهن دل به دو بادام از پسته و بادام که سازد به از او دام
2 چون پسته گشادم دهن اندر صفت او باشد که به من بگذرد آن چشم چو بادام
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به