1 ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس وگرت بر همه آفاق دسترس باشد
2 چو روزگار برآشفت و کردگار گرفت زوال دولت تو در یکی نفس باشد
3 نه کردگار به تدبیر خلق کار کند نه روزگار به فرمان هیچ کس باشد
1 روی زرینم از اندیشه سیمین بر او چه کنم دیده اگر باز نبینم بر او
2 روی او تازه گل پر بر و رخسار مرا نکند تازه مگر تازه گل پر بر او
1 نیسان نسیم باغ معنبر کند همی کز خاک سوده بیضه عنبر کند همی
2 باد صبا وزید و هوا و دماغ را پر عنبرین صبای معنبر کند همی