ز بس بالد نگه از دیدنت از جویای تبریزی غزل 856

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم

1 ز بس بالد نگه از دیدنت در چشم حیرانم نیاید چون پر ناوک بهم صفهای مژگانم

2 چه شد درهم شکست ار بار عصیان استخوانم را گزم تا از ندامت لب سراپا عقد دندانم

3 مرا کی باز دارد تنگی میدان ز بیتابی میان بیضهٔ فولاد چون جوهر پر افشانم

4 چنان برداشت عشق از پیش چشمم عیب رسوایی که باشد عشق شیشهٔ ناموس زیب طاق نسیانم

5 ز گریه چون حباب از هرزه گردی گردبادآسا گهی در کسوت آب و گهی در خاک پنهانم

6 ز بس شیرینی افتد چشم چون بر شکرین لعلش بهم چسبید بسان شمع محفل موی مژگانم

7 ز بار جوهر معنی گران خیز است اندامم ز بس دارم گهر در بار، گویی ابر نسیانم

8 دلم بسته است گاه گفتگو بر جنبش لعلش نباشد غیر موج باده جویا جوهر جانم

عکس نوشته
کامنت
comment