- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز بند آز به جز عاقلان نرستهستند دگر به تیغ طمع حلق خویش خستهستند
2 طمع ببر تو ز بیشی که جمله بی طمعان ز دست بند ستمگاره دهر جستهستند
3 گوزن و گور که استام زر نمیجویند زقید و بند و غل و برنشست رستهستند
4 و گر بر اسپ ستام است، لاجرم گردنش چو بندگان ذلیل و حقیر بستهستند
5 پراپرند زطمع بازو، جغدکان بیرنج نشستهاند ازیشان طمع گسستهستند