1 ز تنهایی چو مینا راز با پیمانه می گویم گهی با شمع محفل، گاه با پروانه می گویم
2 حریف نکته سنجی در همه عالم نمی بینم سخن از بی کسی با خویش چون دیوانه می گویم
3 ادیب این دبستانم، سر و کارم به طفلان است بزرگی را چه نقصان، گر سخن طفلانه می گویم
4 ز تنهایی شب هجران او خوابم نمی آید نشسته بر سر بالین خود، افسانه می گویم
5 به قدر خود ز هرکس طاقتی در عشق می باید مرا کاری به بلبل نیست، با پروانه می گویم
6 پس از مقصد رسیدن مدعا معلوم می گردد سخن را رهروان در راه و من در خانه می گویم
7 سلیم از اعتقاد خویش هرکس می زند حرفی تو دل را کعبه می خوانی و من بتخانه می گویم