-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز دل دودی بلند آویخته زلف نگون سارش خدا گرداندم یارب بلا گردان هر تارش
2 زهر چشمی به حسرت میگشاید از پی آن گل بهر گامی که بر میدارد از جا نخل گل بارش
3 به سر ننهاده کج تاج سیاه آن ترک آتش خو که از آهم به یک سو رفته دود شمع رخسارش
4 به گلشن حسرت قدش رود از نخل بر گلشن به نخل خشک آموزد خرامش سحر رفتارش
5 ز بیم غیر میگوید سخن در زیر لب با من من حیران بمیرم پیش لب یا پیش رخسارش
6 چسان گنجانم اندر شوق ذوق لطف دلداری که از جان خوش تر آید بر دل آزاده آزارش
7 بسی نازک فتاده جامهٔ معصومی آن گل خدا یارب نگهدارد ز دامن گیری خارش
8 ز زلفش محتشم را آن چنان بندیست در گردن که گر سر میکشد از وی به مردن میرسد کارش