1 یزرگوارا دانی که بهر خدمت تو ز گونه گونه هنرها چه مایه پروردم
2 لطیفهای سخن را که زادۀ روحند بسی بخون جگر همچو دایه پروردم
3 ز آفتاب حوادث نگاه دار مرا که زیر دامن لطف تو سایه پروردم
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 دلم از آتش غم چنان می گدازد که شکّر در آب روان می گدازد
2 چو سایه ز خورشید هستیّ بنده ز مهرت زمان تا زمان می گدازد
1 آه کان قاعدۀ وصل چنان هم بنماند زان همه عیش و طرب نام و نشان هم بنماند
2 اشک من خود سپری بود و لیکن گه گاه مددی بود ز خون دل و آن هم بنماند
1 شاخ سر سبز و چمن دلشادست عالم از عدل بهار آباد است
2 غنچه تا روی به صحرا آورد گرهی ا ر دل بگشادست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **