1 یزرگوارا دانی که بهر خدمت تو ز گونه گونه هنرها چه مایه پروردم
2 لطیفهای سخن را که زادۀ روحند بسی بخون جگر همچو دایه پروردم
3 ز آفتاب حوادث نگاه دار مرا که زیر دامن لطف تو سایه پروردم
1 خود ترا عادت دلداری نیست کار تو جز که دل آزاری نیست
2 چشم تو تا که چنین ریزد خون هیچ باکیش ز بیماری نیست
1 خورشید غلام رای درخشندهٔ تست هر کوست خداوند هنر بندهٔ تست
2 جویای کمالند بجان اهل هنر و آنگاه بجان کمال جویندهٔ تست
1 باد نوروزی ره بستان گرفت دست عاشق دامن جانان گرفت
2 نو عروسان چمن را دست ابر پای تا سر در در و مرجان گرفت