1 تا دور ز رخ نقاب کردی خون در دل آفتاب کردی
2 آخر ز کتاب دلربایی عاشق کشی انتخاب کردی
3 تا زلف به روی ما گشودی خون در دل مشکناب کردی
4 شد تیره جهان به چشم جویا تا از گیسو نقاب کردی
1 غیر رسوایی چه حاصل از بیان ما به ما سوز دل روشن چو شمع ست از زبان ما به ما
2 شمع آسا آتش افتد از زبان ما به ما می توان پی برد از طور بیان ما به ما
1 نباشد عقدهای در خاطر ار ابنای دنیا را به سان رشتهٔ گوهر به هم راهیست دلها را
2 به خال روی رنگی میدهم نسبت سویدا را نهان در گرد کلفت دیدهام از بس که دلها را
1 زبسکه کرده مکرر ثنای واجب را ز هم گسیخته تار نفس کواکب را
2 همین که بیم فتادن نباشد اقبال است به چشم کم منگر پستی مراتب را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به