1 تا دور ز رخ نقاب کردی خون در دل آفتاب کردی
2 آخر ز کتاب دلربایی عاشق کشی انتخاب کردی
3 تا زلف به روی ما گشودی خون در دل مشکناب کردی
4 شد تیره جهان به چشم جویا تا از گیسو نقاب کردی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 صفای می نگر از جبههٔ گشادهٔ ما حباب آب حیاتست جام بادهٔ ما
2 ز قوت دل و بازوی ناتوانیهاست اگر ز رخ نبرد رنگ ایستادهٔ ما
1 بزم عشق است و قدح کام نهنگ است اینجا باده خونابه صراحی دل تنگ است اینجا
2 شیشهٔ دل ز نزاکت گرهی بر باد است آمد و رفت نفس صدمهٔ سنگ است اینجا
1 چسان بینم به دست غیردامان وصالش را پریرویی که پروردم به خون دل نهالش را
2 به جای اشک حسرت خون دل می بارد از چشمم زمژگان تا به چنگ آورده دامان خیالش را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به