- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بنمای رخ چون دیده را گرم تماشاکرده ای ور خوش بود مستوریت، ما را چه رسوا کرده ای
2 مومن برهمن می کند، نیرنگ سازی های تو رخ در نقاب افکنده ای، عشق آشکارا کرده ای
3 شوراب زمزم داده ای رگهای مژگان مرا این سینهٔ تفسیده را صحرای بطحا کرده ای
4 دامان یوسف کرده ای جیب و گریبان مرا شوق دل از کف داده را دست زلیخا کرده ای
5 زخم نمک سود مرا، شور بیابان داده ای آشوب مژگان مرا هم چشم دریا کرده ای
6 کو قدر غم پروردگی، کو مزد دیرین بندگی لطفی که با من کرده ای باگبر و ترساکرده ای
7 در قید زلف افکنده ای، کار پریشان خاطران گل را به دامان صبا، دفتر مجزا کرده ای
8 چشم حزین خسته را، دور از عذار خویشتن چون وامق دل سوخته، با داغ عذراکرده ای