خوی خود را کرده ای چون روی و نیکو از جامی غزل 446

خوی خود را کرده ای چون روی و نیکو کرده ای

1 خوی خود را کرده ای چون روی و نیکو کرده ای عشقبازان را به خوی نیک بدخو کرده ای

2 گرچه لاله در چمن آمد دورنگ و گل دوروی هر دو را در عشق خود یکرنگ و یکرو کرده ای

3 تا فکندی چین در ابرو سجده نتوانم تو را رخنه در محراب من از چین ابرو کرده ای

4 بو که روزی خویش را در گیسویت بافم خوشم گر تنم را لاغر و باریک چون مو کرده ای

5 سرنگون افتاده سرو از رشک بالایت درآب چون به گلگشت چمن جا بر لب جو کرده ای

6 شهره هر بزم خواهی حسن خود را ای غزال نیست بی موجب که جامی را غزلگو کرده ای

عکس نوشته
کامنت
comment