1 ای چو گل افکنده هوس های تو بر سر زر، لرزه بر اعضای تو
2 داری اگر اصل چو در یتیم روی مگردان ز کرم چون سلیم
1 بس است شاهد مستی همین گلستان را که فاش کرده همه رازهای پنهان را
2 ز جوش لاله و گل در چمن چراغان است ببین ز ابر سیه، دود آن چراغان را
1 یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت
2 بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید زان به شبگیر بلند آن شوخ مه پیکر گریخت
1 تا چند کنی خون دل صاحب نظران را بر سنگ زنی شیشه ی خونین جگران را
2 از یاری اختر مطلب کام در افلاک با سنگ در خانه مزن شیشه گران را