-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای مر تورا گرفته بت خوش زبان زبون، تو خوش بدو سپرده دل مهربان ربون
2 اندر حریم می نکند جان تو قرار تا ناوری دل از حرم دلبران برون
3 برگیر دل ز بلخ و بنه تن ز بهر دین چون من غریب و زار به مازندران درون
4 زیرا که عیب و علت کندی کاردار سوهان علاج داند کرد و فسان فسون
5 دنیا ز من بجست، چون من دین بیافتم طاعت همیم دارد دندان کنان کنون
6 گر بر سر برآوری ز گریبان دین حق با ناکسان کله زن و با خاسران سرون
7 با اهل خویش گوهر دین تو روشن است اینجاست مانده در کف بیگانگان نگون
8 با اهل علم و مرد خردمند کن، مکن با مردمان خس به مثل با سگان سکون
9 ناید ز چوب کژ ستون، گر تو راستی دین را به جز تو نیست سوی راستان ستون
10 هشیار باش و راست رو و هر سوی متاز در جوی و جر جهل چو این ماهیان هیون
11 مغزت تهی ز علم و معدهت از طعام پر هل تا چو خر کنند پر این خربطان بطون