1 ای به دل ها زده مژگان تو پیکانی چند منت ناوک دلدوز تو بر جانی چند
2 گوشه چاک گریبانت اگر بگشایی بشکنی رونق بازار گلستانی چند
3 تا بریدند بر اندام تو پیراهن ناز بر دریدند ز هر گوشه گریبانی چند
4 جمع کن سلسلهٔ زلف پریشانت را تا مگر جمع کنی حال پریشانی چند
5 یوسف دل که شد از چاه زنخدانت خلاص از خم زلف تو افتاد به زندانی چند
6 تنگ شد جای ز بسیاری مرغان قفس بودی ای کاش مرا قوت افغانی چند
7 ناصحا منع فروغی ز محبت تا کی گو به آن مه نکند عشوهٔ پنهانی چند
دیدگاهها **