1 دیدهای کس درون خلد مقیم خاطرش بستهٔ عذاب الیم
2 منم اندر سویس جسته مقام دل به تهران و امجدیه مقیم
3 عقل گوید که در بهشت بپای عشق گوبد برو بهسوی جحیم
4 من نخواهم بهشت بیاحباب دوست بهتر زکوثر و تسنیم
1 سراسر تار گیسوی سیه چیدند خانمها ندانم از چه این مد را پسندیدند خانمها
2 کمند زلف بگشودند از پای گنهکاران گناه بستگان عشق، بخشیدند خانمها
1 دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا مژدهای داد خوشآهنگ و دلاویز مرا
2 گفت کآزادیخواهان دیار کشمر برگزیدند به تکریم و به تعزیز مرا
1 دو چیز افزونی دهد، بر مردم افزونطلب سرمایهٔ عقل و خرد، پیرایهٔ علم و ادب
2 علم است دیهیم علا، عقل است کنج اعتلا العلم تاج للفتی، والعقل طوق من ذهب