-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دیده بسی فتنه ز بالای تو دیده صد گونه بلا از سر زلف تو کشیده
2 تا اشک، غبار از ره او باز نشاند بسیار دویده است و به گردش نرسیده
3 دیوانه شده عقل در آن دم که به شوخی لعل تو فسون خوانده و خط تو دمیده
4 با این همه شیرینی و لطف است نی قند پیشت ز تحیر سر انگشت گزیده
5 با سیل دو چشمم چه بود قصه طوفان؟ از دیده بسی فرق بود تا به شنیده
6 زان گونه که قندیل فروزند به محراب دل سوخت در آن طاق دو ابروی خمیده
7 شاهی، هوست بود حدیثی ز دهانش افسوس که رفتی ز جهان هیچ ندیده