- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای گشته یادگار ز کردار تو شهی دیدار تو مبارک و گفتار تو بهی
2 از هر بهی بهی تو و بر هر سری سری از هر مهی مهی تو و بر هر شهی شهی
3 یا دادنست و یا ستدن کار تو مدام گاهی جهان ستانی و گاهی عطا دهی
4 از چشم خصم چشمه خون سر بر آورد چون دست را بدسته شمشیر بر نهی
5 با هیبت تو کوهی کاهی شود ولیک با دولت تو خاری سروی شود سهی
6 گر پیشت اندر آید دریا بروز جنگ با اسب و با سلاح ز دریا برون جهی
7 امسال هست بار خدایا رهیت را خانه ز دانه خالی و میدان ز می تهی
8 جانم بسوختند و زان بر فروختند سیمم بکار گل شد از این هم تو آگهی
9 کار رهی بساز که دائم تو ساختی از غله و نبید بده بهره رهی
10 تا چون رخ صنم بود اندر بهار گل تا چون رخ شمن بود اندر خزان بهی
11 بادا رخ عدوی تو همچون بهی ز غم روی تو باد همچو گل از شادی و بهی