1 ای کرده غمت با دل من روی به روی زلف تو کند حال دلم موی به موی
2 اندر طلبت چو لولیان میگردم دور از در تو، دربدر و کوی به کوی
1 بیرخت جان در میان نتوان نهاد بییقین پا بر گمان نتوان نهاد
2 جان بباید داد و بستد بوسهای بیکنارت در میان نتوان نهاد
1 ساقی قدحی شراب در دست آمد ز شراب خانه سرمست
2 آن توبهٔ نادرست ما را همچون سر زلف خویش بشکست
1 روی ننمود یار چتوان کرد؟ چیست تدبیر کار چتوان کرد؟
2 در دو چشم پر آب نقش نگار چون نگیرد قرار چتوان کرد؟