رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه از جامی غزل 47

رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را

1 رخنه کردی دل به قصد جان من دیوانه را دزد آری بهر کالا می شکافد خانه را

2 تخم مهر خال او در دل میفکن ای رقیب بیش ازین ضایع مکن در سنگ خارا دانه را

3 خیز گو مشاطه کاندر زلف مشکینت نماند بس که دلها شد گره راه گذشتن شانه را

4 می کنم سینه به ناخن کرده رو در کوی تو می گشایم روزنی سوی تو این ویرانه را

5 عاقبت خواهم ز تو بیگانه گشتن چون کنم ز آشنا پیش تو قدر افزون بود بیگانه را

6 عشق یکرنگی تقاضا می کند وین روشن است ورنه شمع آتش چرا زد همچو خود پروانه را

7 جامی از خود رفت زان بت قصه کم گوی ای رفیق مستمع در خواب شد کوتاه کن افسانه را

عکس نوشته
کامنت
comment