1 ای سلسله زلف تو دلها بسته وی غمزهٔ خونخوار تو جانها خسته
2 یا رب منم این چنین به تو پیوسته بر خاسته من زمن تویی بنشسته.
1 دل بی تو ز تو خبر ندارد در عشق تو خواب و خور ندارد
2 با یار بگوی عاشقان را زین بیش بلند بر ندارد
1 عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
2 اجزای وجود من همه دوست گرفت نامی است زمن بر من و باقی همه اوست
1 ما مست ز بادهٔ الستیم هنوز وز عهده الست باز مستیم هنوز
2 در صومعه با سجاده و مصحف و ورد دردی کش و رند و می پرستیم هنوز
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به