گرفت خاطرت از عاشقان شیدایی از جامی غزل 462

گرفت خاطرت از عاشقان شیدایی

1 گرفت خاطرت از عاشقان شیدایی که زود می روی ای جان و دیر می آیی

2 زمان وصل بسی کوته است و هجر دراز دگر نماند درین محنتم شکیبایی

3 برون فتاد دلم بی رخت ز پرده صبر روا مدار که کارم کشد به رسوایی

4 مرا چه طاقت روی تو دیدن از نزدیک بس اینکه گوشه برقع ز دور بنمایی

5 به آستان توام همچو در ستاده به پای به گوش حلقه خدمت به هر چه فرمایی

6 مکن به نکته شیرین چو طوطیم تحسین که من ز لعل لبت دارم این شکر خایی

7 به کوی زاهدی آسودگی مجو جامی قدم برون نه ازین کوی تا بیاسایی

عکس نوشته
کامنت
comment