1 یک چند مرا پیر خرد گفتی پند : هان!تانکنی به مهرورزی پیوند
2 نشنید نصیحت خرد بخت نژند هجران بسرم تاخت چو کوه الوند
1 شب، همه شب به هوای تو چنین مست خراب بانگ عشق تو بگوشم رسد از چنگ و رباب
2 نفسی بیش نماندست ز بیمار غمت آخر، ای یار گرامی، نفسی اندر یاب
1 ای پرتو جمال ترا بنده آفتاب وز پرتو جمال تو فرخنده آفتاب
2 چون دید از آن جمال که یک لمعه بیش نیست از شوق نور روی تو زد خنده آفتاب
1 ای دوست، دلم راهوس باده حمراست زان باده حمرا که درو نور تجلاست
2 مستان خرابیم، سراز پای ندانیم این حیرت و دهشت همه از جودت صهباست