-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا برخسار مه از غالیه چوگان زده ای رقم غالیه سان بر مه تابان زده ای
2 بلبل مست نمی آید از این حال به هوش چو سرا پرده مشکین به گلستان زده ای
3 سنبل تازه بر آن عارض گلرنگ ترا خط سبزیست که بر دفتر خوبان زده ای
4 با چنین قامت زیبا که تو داری صنما و بر راستی سرو خرامان زده ای
5 تا چرا سر دل خویش ندارد به زبان آتش اندر دهن شمع شبستان زده ای
6 زان لبان شکر افشان همه شب تا به سحر بوسه بر جام می باده پرستان زده ای
7 از چه باب است کمال اینکه ز نادانی خویش حلقه بی ادبی بر در جانان زده ای