ای که مرا به صد جفا سینه فگار کرده از جامی غزل 904

ای که مرا به صد جفا سینه فگار کرده ای

1 ای که مرا به صد جفا سینه فگار کرده ای با تو یک است عهد من گر تو هزار کرده ای

2 بوسه قرار کردیم از لب خود چو جان دهم جان به لبم رسید کو آنچه قرار کرده ای

3 خط عذار توست این یا نه که مشک سوده ای چشمه آفتاب را زیر غبار کرده ای

4 خواب گهم جدا ز خود ساخته ای حریر و گل بالش خاره داده ای بستر خار کرده ای

5 جلوه کنان همی روی مرکب راز زیر ران غارت عقل و هوش را فتنه سوار کرده ای

6 روی چو گل نموده ای سبزه بر آن فزوده ای کلبه محنت مرا باغ و بهار کرده ای

7 جامی اگر نه عاشقی در ره نیکوان چرا دل به دو نیم مانده ای دیده چهار کرده ای

عکس نوشته
کامنت
comment