- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای ترا گشته مسخر حشم دیو و پری کوش تا آب سلیمان پیمبر نبری
2 زانکه در نسبت ملک تو که باقی بادا هست امروز همان رتبت پیغامبری
3 تویی آن سایهٔ یزدان که شب چتر تو کرد آنکه در سایهٔ او روز ستم شد سپری
4 نامهٔ فتح تو سیاره به آفاق برد که بشارت بر فتح تو نشاید بشری
5 خسروا قاعدهٔ ملک چنان میفکنی ملکا جادهٔ انصاف چنان میسپری
6 که بدین سدهٔ ناموس فریدون بکنی که بدان پردهٔ آواز کسری بدری
7 تو که صد سد سکندر کنی از گرد سپاه خویشتن را سزد ار صد چو سکندر شمری
8 ای موازی نظر رای ترا نقش قدر چه عجب ناقد اسرار قضا و قدری
9 رای اعلای ترا کشف شود حالت بلخ گر برحمت سوی آباد و خرابش نگری
10 در زوایاش همه طایفهای منقطعند بوده خواهان تو عمری به دعای سحری
11 تو سلیمانی و این طایفه موران ضعیف همه از خانه برون و همه از دانه بری
12 ظاهر و باطن ایشان همه پای ملخ است چو شود کز سر پای ملخی درگذری