- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یوسف همدان، امام روزگار صاحب اسرار جهان، بینای کار
2 گفت چندانی که از بالا و پست دیده ور میبنگرد در هرچ هست
3 هست یک یک ذره یعقوب دگر یوسف گم کرده میپرسد خبر
4 درد باید در ره او انتظار تا درین هر دو برآید روزگار
5 ور درین هر دو نیابی کار باز سر مکش زنهار از این اسرار باز
6 در طلب صبری بباید مرد را صبر خود کی باشد اهل درد را
7 صبر کن گر خواهی وگر نه، بسی بوک جایی راه یابی از کسی
8 هچو آن طفلی که باشد در شکم هم چنان با خود نشین با خود به هم
9 از درون خود مشو بیرون دمی نانت اگر باید همی خور خون دمی
10 قوت آن طفل شکم خونست بس وین همه سودا ز بیرونست بس
11 خون خورو در صبر بنشین مردوار تا برآید کار تو از دست کار