- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای دست منت تو بمن بنده در دراز درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز
2 درهای رنج بسته بمن بر سخای تو بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز
3 صد کس نیازمند من و من بجاه تو در خدمت تو از همه آفاق بی نیاز
4 امروز بی تو خیره و سرگشته مانده ام جان در میان آتش و دل در دهان گاز
5 از غبن روزگار پر از آب هر دو چشم اندر ستاره دوخته شبهای دیر یاز
6 گر دانمی که جای تو اندر هری کجاست زان سو بطبع خوش کنمی روی در نماز
7 دردا بکام خویش ، نه در پایگاه خویش پوشیده مهره باخت بداندیش مهره باز
8 اندر جهان که دیدو که دانست کین چنین جغد حقیر غدر کند با سپید باز؟
9 کار جهان خدای جهان این چنین نهاد نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز
10 گر کار چند روز بر آشفت اندکی نیکو شود ببخت خداوندگار باز
11 در ناز و در نیاز چه باید نشاط و غم ؟ چون پایدار نیست بمابر نیاز و ناز
12 ای مهتری که سیرت و افعال خوب تست بر جامۀ بزرگی و آزادگی تراز
13 زودا که باز یابم و بینم بکام خویش آن عیش روح پرور و آن بخت کارساز
14 بی دیدن تو رسته نگردد بهیچ روی جان من از تفکر و شخص من از گداز
15 چون اعتقاد بنده شناسی ، خود این بسست ابرام گشت بی حد و گفتار شد دراز