ای دست منت تو بمن بنده در از ازرقی هروی قصیده 28

ازرقی هروی

آثار ازرقی هروی

ازرقی هروی

ای دست منت تو بمن بنده در دراز

1 ای دست منت تو بمن بنده در دراز درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز

2 درهای رنج بسته بمن بر سخای تو بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز

3 صد کس نیازمند من و من بجاه تو در خدمت تو از همه آفاق بی نیاز

4 امروز بی تو خیره و سرگشته مانده ام جان در میان آتش و دل در دهان گاز

5 از غبن روزگار پر از آب هر دو چشم اندر ستاره دوخته شبهای دیر یاز

6 گر دانمی که جای تو اندر هری کجاست زان سو بطبع خوش کنمی روی در نماز

7 دردا بکام خویش ، نه در پایگاه خویش پوشیده مهره باخت بداندیش مهره باز

8 اندر جهان که دیدو که دانست کین چنین جغد حقیر غدر کند با سپید باز؟

9 کار جهان خدای جهان این چنین نهاد نفع از پی گزند و نشیب از پی فراز

10 گر کار چند روز بر آشفت اندکی نیکو شود ببخت خداوندگار باز

11 در ناز و در نیاز چه باید نشاط و غم ؟ چون پایدار نیست بمابر نیاز و ناز

12 ای مهتری که سیرت و افعال خوب تست بر جامۀ بزرگی و آزادگی تراز

13 زودا که باز یابم و بینم بکام خویش آن عیش روح پرور و آن بخت کارساز

14 بی دیدن تو رسته نگردد بهیچ روی جان من از تفکر و شخص من از گداز

15 چون اعتقاد بنده شناسی ، خود این بسست ابرام گشت بی حد و گفتار شد دراز

عکس نوشته
کامنت
comment