1 بس عجب داری که دیدی لعل خوبان از نمک قدرت این باشد که کرده شکرستان از نمک
2 از نمکپاشی لب شیرین تو فارغ نشد تا فکندی شوری اندر بزم مستان از نمک
3 پسته خندان گشوده بذله شیرین بگفت نرخ شکر کرد آن شکر لب ارزان از نمک
4 قند از شکر کند قنادی ای بس این عجب کان نمکدان از حلاوت ریخته آن از نمک
5 بر سر سیخ مژه بس دل زدی ای چشم مست مستی و داری کباب و خیز بستان از نمک
6 گر به زخمی کس نمک سایَد، کند افغان ز درد جز لبت کاو ریش دل را کرده درمان از نمک
7 جز بنفشه خط که سر زد از نمکزار لبت کی بنفشه سر زده یا شاخ ریحان از نمک
8 خضرآسا تازه و تر خط سبزت از چه ماند گر نه خورشید است هرگز آب حیوان از نمک
9 دوش وصف آن لب شکرفشان خامه نگاشت کرد پُر آشفته یکسر جیب و دامان از نمک
10 چون نمک نام علی را هم عدد شد لاجرم زان سخن را چاشنی بخشد سخندان از نمک
دیدگاهها **