- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای بخوبی رخ تو برده ز خورشید گرو گشته طاق خم ابروی تو جفت مه نو
2 که شب از روز شناسد بیقین گر نبود طره و چهره تو مایه ده ظلمت وضو
3 گر چو پروانه ز غم سوخت رقیبت چه غم است چون زمن شمع رخت باز نگیرد پرتو
4 گو مکن شور و مکن کوه بتلخی فرهاد که رسیدست بکام از لب شیرین خسرو
5 نه سرشکی تو که در چشم من آئی و روی مردم چشم منی از نظرم دور مرو
6 گفتمش سینه چو گندم ز غمت بشکافم گفت کز ماش بگوئید که بر ما بدو جو
7 دانه مهر تو کشت ابن یمین در دل تنگ و آبش از دیده همیداد غم آمد بد رو