ای از عمادالدین نسیمی دیوان اشعار فارسی 3

عمادالدین نسیمی

آثار عمادالدین نسیمی

عمادالدین نسیمی

ای مطلع خوبی رخ چون ماه تمامت

1 ای مطلع خوبی رخ چون ماه تمامت برخاسته غوغای قیامت ز قیامت

2 در دور رخت تا نبود هیچ ندامت ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت

3 یا روی تو چه گویم که چه ماهی است پرآشوب یا هندوی زلفت چه سیاهی است پرآشوب

4 از مردم چشمت که سپاهی است پرآشوب شهری است پر از فتنه و راهی است پرآشوب

5 حاصل ز دو عالم چو غم عشق تو دارم جز تخم غم عشق تو در سینه چه کارم

6 ای سرو گل اندام سمنبر! ز کنارم رفتی و مپندار که دست از تو بدارم

7 من چون به در کعبه مقصود رسیدم از قافله وارستم و از راه رهیدم

8 با ید قلم نسخ بر آن بیت کشیدم من پند رفیقان موافق نشنیدم

9 ای صوفی پشمینه! لباس عسلی پوش زان خم که خرد می زند از شوق میش جوش

10 بگذر تو از این خرقه و سجاده و می نوش کانکس که نصیحت ز بزرگان نکند گوش

11 گر طالب آنی که بماند ز تو نامی از خانه ناموس برون نه دو سه گامی

12 قربان شو و بشنو ز لب یار پیامی: عیار چو منصور شود بر همه کامی

13 گر در چمن آن سرو سهی راه برآرد هیهات که قد سرو به دلخواه برآرد

14 چون آه نسیمی به سحرگاه برآرد هرگه که جلال از غم دل آه برآرد

عکس نوشته
کامنت
comment