- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خیل غمت بجور و جفا ملک جان گرفت دل تن نهاد و دامن شادی روان گرفت
2 ای دل ره عدم چو گرفتی از آن میان جانم ز هستی تو کناری نهان گرفت
3 آید همیشه اشک بدریوزه پیش تو اوسایل است و راه نشاید برآن گرفت
4 دل مرکب قرار بمیدان عشق تاخت چون شهسوار درد تو آمد عنان گرفت
5 تا لذت شراب غمت یافت کام جان سرخوش شد و بمصطبه پای دنان گرفت
6 چون حسن تو بحور و بغلمان ظهور کرد زاهد چنان هوای جنان از چنان گرفت
7 زلف تو داشت جان اسیری ببند خویش رویت بصد لطافتش آخر ضمان گرفت